جدول جو
جدول جو

معنی هوش وار - جستجوی لغت در جدول جو

هوش وار
همانند هوش، چون هوش
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوشگوار
تصویر خوشگوار
ویژگی خوراکی که زود هضم می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غول وار
تصویر غول وار
غول مانند، غول آسا مانند غول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوس کار
تصویر هوس کار
آنکه در بند هوا وهوس و خواهش نفس است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوش گوار
تصویر نوش گوار
گوارا و شیرین مانند انگبین یا آب حیات، برای مثال نوش ساقیّ و جام نوش گوار / گرم تر کرده عشق را بازار (نظامی۴ - ۶۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش وار
تصویر آتش وار
مانند آتش در بالا گرفتن و افروخته شدن سریع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش خوار
تصویر خوش خوار
خوش خوراک، ویژگی آنکه خوب غذا می خورد یا غذاهای خوب می خورد، ویژگی خوراک لذیذ و خوش مزه
فرهنگ فارسی عمید
(لِ پَ سَ)
خوش گوارنده. هنی. سریعالانهضام. سریعالهضم. سبک. زودگذر. زودگوار. مفرح. زودهضم. (یادداشت مؤلف) ، نکو. ملایم. خوب. سازگار. که طبیعت در آن خوش شود و آرام یابد از آب یا هوا یا شربت یا می و جز آن:
هوایش نکو چون هوای بهار
زمین خرم آبش نکو خوشگوار.
فردوسی.
همه آبها روشن و خوشگوار
همیشه بر و بوم او چون بهار.
فردوسی.
بت دل نواز و می خوشگوار
پرستید و آگه نبد او ز کار.
فردوسی.
چو گشتند مست از می خوشگوار
برفتند از ایوان گوهرنگار.
فردوسی.
می ده چهار ساغر تا خوشگوار باشد
زیرا که طبع عالم هم بر چهار باشد.
منوچهری.
اگر پند حجت شنودی بدو شو
بخور نوش خور میوۀ خوشگوارش.
ناصرخسرو.
اگر سازوار است و خوش مر ترا
بت رودساز و می خوشگوارش.
ناصرخسرو.
هرچند بخوب و خوش سخنها
خرمای عزیز و خوشگوارم.
ناصرخسرو.
رودی است معروف کی به اصطخر و مرودشت آید آبی خوشگوار است. (فارسنامۀ ابن البلخی). و آب آن رود آبی خوشگوار و آبادان است. (فارسنامۀ ابن البلخی).
تا روز طرب در بهار عشرت
بازار می خوشگوار دارد.
مسعودسعد.
بکام و حلق رعیت ز دادکاری تو
رسیده شربت انصاف خوشگوار تو باد.
سوزنی.
کم خور خاقانیا مائدۀ دهر از آنک
نیست ابا خوشگوار هست ترش میزبان.
خاقانی.
مژگان پر ز کینت در غم فکنده دل را
لبهای شکرینت غم خوشگوار کرده.
خاقانی.
به گنجینۀ تخت بارش دهند
چو خواهد می خوشگوارش دهند.
نظامی.
مبادا کزان شربت خوشگوار
نباشد چو من خاکیی جرعه خوار.
نظامی.
آدم از دانه که شد حیضه دار
توبه شدش گلشکر خوشگوار.
نظامی.
ضرورت علی الجمله خیام وار
گرفتم بکف بادۀ خوشگوار.
نزاری قهستانی (دستورنامه).
گلبن عیش می دمد ساقی گلعذار کو
باد بهار می وزد بادۀ خوشگوار کو.
حافظ.
معنی آب زندگی و روضۀ ارم
جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست.
حافظ.
ور آفتاب نکردی فسوس جام زرش
چرا تهی ز می خوشگوار بایستی.
حافظ.
ما عیب کس بمستی و رندی نمی کنیم
لعل بتان خوش است و می خوشگوار هم.
حافظ.
صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش
وین زهد خشک را بمی خوشگوار بخش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
به معنی صحو است که هشیار شدن باشد و به اصطلاح صوفیه صحو حالتی است میان خواب و بیداری که سالک رادر آن فیضی از عوالم فائض شده و به عالم معنی وصول یابد و بعضی از مغیبات مشاهده کند و این معنی به اختیار او نیست و موقوف است به فرودآمدن فیض و این را کشف و مشاهده گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مانند کوس، چون کوس، همچون طبل پرباد:
قوس قزح قوس وار عالم فردوس وار
کبک دری کوس وار کرده گلو پر ز باد،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
مانند غول، بسان دیو، رجوع به غول شود:
شبی تاریک نور از ماه برده
فلک را غول وار از راه برده،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مانند آتش. زود بالاگیرنده و زود فرونشیننده: اسکندر مردی بود که آتش وار سلطانی وی نیرو گرفت و بر بالا شد روزی چند سخت اندک و پس خاکستر شد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ/ خُشْ)
آنکه کار نکو کند. با کار خوش
لغت نامه دهخدا
(طِ پَ)
آنکه خوش خورد. (یادداشت مؤلف). کسی که زندگانی با عیش و عشرت و خوشی گذراند. (ناظم الاطباء) :
پیش خردمند شدم دادخواه
از تن خوشخوار گنهکار خویش.
ناصرخسرو.
مرد را خوار چه دارد تن خوشخوارش
چون ترا خوار کند چون نکنی خوارش.
ناصرخسرو.
این کالبد جاهل خوشخوار تو گرگی است
وین جان خردمند یکی میش نزار است.
ناصرخسرو.
خوار که کردت ببارگاه شه و میر
در طلب خواب و خور جز این تن خوشخوار.
ناصرخسرو.
، آنچه خوش خورده شود. مطبوع و سهل التناول. لذیذ. بامزه. خوشخواره. (یادداشت مؤلف) :
نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده
خار بی طعم چو در کام حمار آید.
ناصرخسرو.
شراب جوشیده... خوشبوی تر و خوشخوارتر از خام باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
زان طبخها که دیگ سلامت همی پزد
خوشخوارتر ز فقر ابائی نیافتم.
خاقانی.
بادۀ گلرنگ تلخ و تیز و خوشخوار و سبک
نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام.
حافظ.
سیب و زردآلو و آلوچه و آلبالو
باز انجیر وزیری و خیار خوشخوار.
بسحاق اطعمه.
صفت آش بنا کردم و عقلم می گفت
لوحش اﷲ دگر از آش زرشک خوشخوار.
بسحاق اطعمه.
الطابه، شراب خوشخوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُشْ خوا / خا)
نشخوار. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) :
لیک نداند شتر لذت نوشخوارمن.
مولوی (از رشیدی).
رجوع به نشخوار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوشگوار
تصویر نوشگوار
در گوارایی چون آب زندگانی (زیرا که چشمه نوش چشمه آب حیوان است) : (نوش ساقی و جام نوشگوار گرم تر کرده عشق را بازار) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشخوار
تصویر نوشخوار
آنکه بلذت چیزی را خورد شاد خوار، نشخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش وار
تصویر آتش وار
مانند آتش، زود بالا گیرنده وزود فرو نشیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشگوار
تصویر خوشگوار
غذایی که بسهولت هضم گردد گوارا، لذیذ خوش مزه
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خوب و بمقدار زیاد غذا خورد، کسی که زندگانیش خوش و توام با عیش و عشرت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غول وار
تصویر غول وار
یغاموار مانند غول غول آسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موش خوار
تصویر موش خوار
آنکه موش خورد، زغن: (نه هر چه با پر باشد ز مرغ باز بود که موش خوار و غلیواز نیز پر دارد) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوش گوار
تصویر نوش گوار
در گوارایی چون آب زندگانی (زیرا که چشمه نوش چشمه آب حیوان است) : (نوش ساقی و جام نوشگوار گرم تر کرده عشق را بازار) (نظامی. گنجینه گنجوی ص. 362)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوس دار
تصویر هوس دار
دارای هوی و هوس آرزومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوس کار
تصویر هوس کار
ریژ کار ریژ باره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوا دار
تصویر هوا دار
ریژ دار خواهان شیدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدف وار
تصویر هدف وار
تموکوار آماجوار مانندنشانه ای که تیربسوی آن اندازند: (کاغذین جامه هدف وار علی الله زنیم تابه تیر سحری دست قدربربندیم) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشی وار
تصویر وشی وار
سرخ رنگ: (روی وشی وار کن به وشی ساغر باغ نگه کن چگونه وشی واراست) (خسروی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوش خوار
تصویر نوش خوار
آنکه بلذت چیزی را خورد شاد خوار، نشخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشگوار
تصویر خوشگوار
((~. گُ))
خوش مزه، گوارا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوش خوار
تصویر نوش خوار
((خا))
شادخوار، چیزی را با لذت خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوش واره
تصویر هوش واره
هوش مصنوعی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هوش بهر
تصویر هوش بهر
آی کیو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روش کار
تصویر روش کار
نحوه کار
فرهنگ واژه فارسی سره
خوشایند، دلپذیر، لذّت بخش، ملودیک، مطلوب
دیکشنری اردو به فارسی